جدول جو
جدول جو

معنی متحد کردن - جستجوی لغت در جدول جو

متحد کردن
یکی کردن، متفق کردن، یگانه کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متحد کردن
توحيدٌ
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به عربی
متحد کردن
Federate
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
متحد کردن
fédérer
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
متحد کردن
לאחד
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به عبری
متحد کردن
federare
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
متحد کردن
föderieren
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
متحد کردن
federować
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
متحد کردن
объединять
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به روسی
متحد کردن
об'єднувати
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
متحد کردن
federeren
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
متحد کردن
federar
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
متحد کردن
संघ करना
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به هندی
متحد کردن
联邦化
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به چینی
متحد کردن
একত্রিত করা
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
متحد کردن
mempersatukan
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
متحد کردن
federasyon kurmak
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
متحد کردن
연방화하다
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
متحد کردن
متحد کرنا
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به اردو
متحد کردن
รวมกลุ่ม
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
متحد کردن
kuunganisha
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
متحد کردن
federar
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
متحد کردن
連邦化する
تصویری از متحد کردن
تصویر متحد کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بالا بردن بها زیاد کردن، یا مزاد کردن متاع. نرخ متاع را بالا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جاوید کردن جاودان کردن جاویدساختن جاودان کردن: شاعران و نویسندگان نام نیک او را مخلد کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
از نو انجام دادن دوباره کردن از نو کاری را انجام دادن: اگر فراموش کند عزم کردن بروزه در اول ماه و در بعض روز یادش آید مجدد کند
فرهنگ لغت هوشیار
برهنه کردن، رزمدیده ترگزیدن، تنها کردن برهنه کردن، تنها کردن منفرد ساختن، از میان گروهی سپاهی افرادی آزموده و مجرب و رزم دیده را بر گزیدن و بمهمی گسیل داشتن: صاحب آمد... سواران مجرد کرده بود و بجست و جوی من بچهار طرف فرستاده... یا خود را از خود مجرد کردن، از خود رستن و بخدای پیوستن ترک انیت کردن: اگر راه حقت باید ز خود خود را مجرد کن ازیرا خلق و حق نبود بهم در راه ربانی. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهم کردن
تصویر متهم کردن
اراختن چفته بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
پتوستن پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحلی کردن
تصویر متحلی کردن
آراستن زیور دادن آراستن زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمرد کردن
تصویر تمرد کردن
گردنکشی کردن، نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
به هم پیوستن یگانه شدن متحد شدن بهم پیوستن دادی که منعقد میسازند و همگام شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منحل کردن
تصویر منحل کردن
برچیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متحول کردن
تصویر متحول کردن
دگرگون کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متصل کردن
تصویر متصل کردن
چسباندن
فرهنگ واژه فارسی سره